غزل
آن لحظه ها که حرف لبت عاشقانه بود
نطق وبیان ونکته تو صادقانه بود
موج نشاط روی تو میزد به هر طرف
برمن زتو شعر وخیال و ترانه بود
در سازوبرگ عشق تو من میزدم نفس
آن روزها به کوی توام آشیانه بود
دستم مدام به زلف تو طومار می نوشت
چشم مرا حسن قشنگ ات نشانه بود
هر جا که بود مقدم تو بیدرنگ من
میرفتم وبرای توام صدبهانه بود
شب ها بسی به بستر گرم تو خواب ها
بردم ولی عشرت تو بی کرانه بود
ماوتوایم همدم ههمکیش وهم نفس
اما دریغ فسون جهان درزمانه بود
خواهم رسید بار دگر پیش پای تو
زیرا تمام پیکر تو شاعرانه بود