سروده های بارانی ُ درنمیه شب زمستانی ِ ؛ اما بیاد خاطرات تو ...
می میرم و به مرگ خودم گریه می کنم
ای زندگی برای تو کم گریه می کنم؟
پایان راه ویار مسافر در ایستگاه
حالا که می رسیم به هم گریه می کنم
آشفته حال و پرت و پراگنده و غریب
با سر ووضع نا منظم گریه می کنم
غم ، اره می کند کمرم ، زوزه می کشم
شب ، خنده می کند به غمم گریه می کنم
با یک دو جرعه حوصله ام سر نمی رود
اما همین که نشه شدم گریه می کنم
جانم! تمام گریه برای خودم که نیست
غیر از خودم برای تو هم گریه می کنم
********
انسان زمانی بی غیرت می شود که راحت بودن را نسبت به آزاد بودن ترجیع می دهد!
اگررا غم چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاویدانه
درین دنیا سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه
حا لا شما در مورد این ابیات نظر دهید و حتس بزنید که از کدام شاعر دری زبان آسیا است؟
تا چشم زدیم آفتاب آمد ورفت
یک روز حیات مثل خواب آمد ورفت
شاگرد به درس استادش گویا
بی دفتر وخامه و کتاب آمد ورفت
***
گناه شاعران به از ثواب است
سر شک تلخشان به از شراب است
به بزم سینه ُ آنان شتابید
که دود آه شان به از کباب است
***
سلام هیبت جان!
اون یکی اولش از واصف باختری است دومش از حافظ شیرازی است
و سومش هم از ابوشکور بلخی
ویبلاگت زیبا است
ادامه بده موفق باشی