من آن درخت عاشقم که ساحلی است جای من
صدای رودخانهیی نشسته در هوای من
ز ابرهای قبله هم تمتعی نمیبرم
مرا بهار میکند حضور آشنای من
ز آب و خاک آتشی قد و قیام کردهام
زمین عاشقانهیی گرفته است پای من
به برگ برگ من دلی ز انتظار میتپد
به شاخه شاخه میدود جنون ریشههای من
هزار بار دیگرم سر شکوفهکردن است
از این زمین، از این هوا، اگر رسد نوای من