پنجره آبی... همیشه ولی تنها

در گستره ‌ادبیات وموضوعات مهمی دیگر

پنجره آبی... همیشه ولی تنها

در گستره ‌ادبیات وموضوعات مهمی دیگر

هنر وزیبایی

در هنر هم مانند زندگی هدف فقط آزادی و ترقی است. 

  

* نیروی یک چهره زیبا چه هیجانی در من میانگیزد برای من در جهان هر گز لذتی بالاتر از آن نیست. 

* تمام هنرهابرادر یکدیگر اند . هر یک از هنر ها بر هنر دیگر روشنایی می افگند. 

* کسانی که در آثار هنر ی مطالب زشت مییا بند اشخاص فاسد هستند. آنهای که در آثار هنری مطالب سودمند مییابند با سوادان بیمایه اند. اما کسانیکه برای آنها آثار هنری جز زیبایی معنی دیگری ندارد تنها آنها بر گزیده گانند. 

*موسیقی حالت کشف ودرکی است که از هر دانش وفلسفه ای برتر است. کسی که با عماق موسیقی راه یابد از بند تمام بدبختی های که مردمان را به دنبال خود می کشاند آزاد می سازد. 

*موسیقی از عالی تری هنر هاست . که بس مطالب نامعلوم و نافهمیدنی را برای ما توضیح و تفسیر میکند و ما را در عالمی که هنوز برای انسان مجهول است رهبری میکند. 

* موسیقی کشوریست که روح در آن حرکت می کند در این جا هر چیز گل های زیبا می روید و هیچ علف هرزه ای در آن نمی روید اما کمتر هستند اشخاصی که بفهمند در هر قطعه  موسیقی چه هنری وجود دارد. 

 

در مورد کتاب و مطاله : 

 

* کتاب رکن اعظم سعادت آدمی است. 

* کتاب بزرگ کتابی است که خواننده را بزرگتر از انچه است بنماید. 

* ما نه تنها باید کتاب های خوب را دوست بداریم بلکه باید سعی کنیم وجود ما خود به منزله کتاب خوبی باشد که دیگران از ما سرمشق بگیرند. 

* مطالعه کتاب یعنی تبدیل ساعات ملالت بار به ساعات لذت بخش. 

* آنچه مردم را دانشمند میکند مطلب که می خواند نیست بلکه چیزی های است که یاد می گیرد. 

* لذت مطالعه یگانه لذت است که خالص و بی غل وغش است موقعی که سایر لذات ازبین میرود این لذت همچنان جابر جاست.

آبهای بی آبی

جایم نمی دهد

نه زمین نه آسمان

نه کام نهنگی

حتی اگر یونسی شوم

*

خورشید می تابد

و عرابهءآهنینش

روی جادهء تاریک زمان                                  

پیروزی آبهای بی آبی را

                        شیپور می زند

من در قبیلهء کسوف

 مردی را دیده ام

که آیینهء شکستهء خون آلودش را

در آن سوی دیوار زمان پنهان کرده است                               

 و فکر می کند که  تمام شامپانزی های امریکا

در آیینهء کوچک او می خندند

وفکر می کند که آب تمام دریا های جهان

در کوزهء شکستهء پدر کلان او نمد پیچ شده است

  او وقتی در آیینه خودش را می بیند

 باغ وحش در جیب چپ اوست

و تمام هستی اش گم می شود در خندء یک شامپانزی

 

وقتی تاریخ می میرد

بقهء کوری نیز

 مانند قطره یی از قیر

در خیابانی که مردم با عصا از آن می گذرند

به فوتبال می چکد

 

بگذار مرد بخندد

تا انقراض نسل شامپانزی

زیست شناسی جانوری را

به دنبال حلقهء گمشدهء دیگری سرگردان نسازد

 

زمستان را پشت سر می گذارم

بی آن که بدانم بهار با کدام گل سرخ آغاز می شود

دیروز تمام هستی زمستان را

مردی که ریشش پریشان تر از اندیشهء من است

بر شانه های خورشید افگند

دعایش مستجاب شده بود

وبند قرغه قطره یی برای خندیدن نداشت

 

خاموشم مانند یک سنگ

وقتی که گلولهء دموکراسی

بر جبین  بلندش می نویسد

                              تروریست!

من به آسمان نفرین نمی فرستم

که کافر می شوم

به زمین نفرین نمی فرستم

که تمامیت ارضی امریکا درز بر می دارد

 

من مرز آزادی بیان را به رسمیت می شناسم!